تو حیاط دبیرستان یکی یقه پیرهنم رو گرفت
فهمیده بود از خواهرش خوشم میاد
بچه ها دور ما حلقه زده بودند و فریاد میکشیدند....قورتش بده.... چون هیکلم بزرگ بود
اون هی مشت میزد و من فقط دفاع میکردم
باز اون مشت میزد و من فقط و فقط دفاع میکردم
بالاخره یه خراش کوچیکی روی صورتم افتاد
فرداش خواهرش به من گفت حداقل توام یه مشت میزدی
روم نشد بهش بگم. . . آخه چشماش شبیه تو بود
ادامه عکس ها در ادامه مطلب ...
خدایا: من در کلبه ی فقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود همانند آن نداری و آن این است که من چون تویی دارم. وتو چون خود نداری.
اطلاعات کاربری
نویسندگان
لینک دوستان
نظرسنجی
عملکرد سایت رو چگونه ارزیابی می کنید؟
آمار سایت